خنده تلخ

خنده تلخ

طنز ؛ خنده؛
خنده تلخ

خنده تلخ

طنز ؛ خنده؛

یا را نه ها

بله دوستان راویان چنین روایت کنند که  

: روزی روزگاری در عهد امروزی پسری به خانه بخت رفت ! 

 و صبح روز بعدش به منزل پدر شتابان روانه گشت 

 چون به منزل رسید زنگ در فشرد   

جوابی نیامد از انسوی در  

پس دوباره وسه باره فشارید  زنگ در را  ؛   

  خلاصه از  آن سوی در صدا آمد که : بی پدر یواش تر چقدر زنگ می زنی شنیدیم ؛  کی هستی این صبح جمعه که ما را پریشان می کنی؟ 

 وسپس پدر در به روی پسر گشود وقتی پسر بر دم در دید وآنهم صبح جمعه  

با اخم گفت: پسر جان چه مرگته تو که همین دیشب عروسیت بود چرا زنت رو ول کرد پیش من اومدی؟ 

پسر جواب داد: پدر جان الهی درد و بلات به جونم  زنم هم رفت خونه باباش 

پدر : چی؟ چرا  هنوز یه شب نشده  هر دوتا قهر کردین! 

پسر : بابا جون قضیه اینکه ما تا پیش شما بودیم یارانه نداشتیم حالا جداشدیم یارانه ام رو میخوام! بده بیاد شنیدم به حسابتون اومده ؛ عروست رو هم برای همین امر نزد پدرش روانه کردم. 

پدر تا اسم یارانه روشنید خشمگین شد و دست به کمربندش برد وبه پسر نشان داد  

پسر از ترس به خود لرزید پدر گفت : خواب دیدی خیر باشه دیشب خوابت نبرده که یارانه میخوای هان! اصلا بگو عروسی کردم واسه یارانه اش!  

پدر کمربندش رو در آورد پسربا تایید سربه گفته های پدر کمی عقب عقب رفت و بعدش هم..... ال فرار..............ها ها ها هی هی شوخی کردم بابا نزن!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد